حدود چهار سال پیش من دانشجوی کارشناسی بودم و امتحان پایان ترم داشتم این درسی که امتحان داشتمو بخاطر دلایلی و غلارغم مخالفت شدید مدیر گروهمون، مجبور بودم با گروه بچه های سال بالایی بگیرم بخاطر تداخل زمانیش با واحد های دیگم نتونسته بودم مرتب سر کلاسش حاضر بشم و اصلا تسلطی رو مباحثش نداشتم خلاصه فقط باید پاسش میکردم وگرنه شرایط سختی برام پیش میومد امتحان دوازده ظهر بود و من باید یک ساعت و نیم زودتر راه میافتادم تا به موقع خودمو به دانشگاه برسونم از شب تا صبحش من در حال درس خوندن بودم و اصلا نخوابیده بودم یادمه فقط یک کتاب جلوم بود و همونو میخوندم صبح روز امتحان رسید چون عجله داشتم سریع هر چی دم دستم بود پوشیدم و زدم بیرون و بر خلاف همیشه یه ضد آفتاب ساده زدم و راه افتادمفصل بهار بود از شانسم این وسط حساسیتم هم عود کرده بود مدام پشت سر هم عطسه می کردم چشمام و بینیم قرمز شده بودن دستمالی هم نداشتم تا جلوی بینیم بگیرم و خلاصه بگم با یه سر وضع آشفته و وضعیت جنگی اومده ب
اشتراک گذاری در تلگرام